جدول جو
جدول جو

معنی مس مس کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مس مس کردن
در کاری آهستگی و کندی کردن، کاری را به تانی انجام دادن
تصویری از مس مس کردن
تصویر مس مس کردن
فرهنگ فارسی عمید
مس مس کردن(لَ)
با نهایت کاهلی کاری را انجام دادن. به کندی و بطءکاری را ورزیدن. تل تل کردن. این دست آن دست کردن
لغت نامه دهخدا
مس مس کردن
با نهایت کاهلی کاری را انجام دادن
تصویری از مس مس کردن
تصویر مس مس کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دِ گَ تَ)
به کندی کاری را انجام دادن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فس فس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
در تداول شیرخوارگان، چپه زدن. چپک زدن، دست دست کردن. طول دادن. به تعویق افکندن. وقت سپوختن. مماطله کردن. اهمال کردن بعمد. قاصداً انجام دادن کاری را بدرازا کشاندن
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ تَ)
صدا کردن دهان درموقع خوردن غذا. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
صریح نگفتن. تمجمج. تجمجم. تغمغم. (یادداشت مرحوم دهخدا). منگ منگ کردن. جویده جویده و نوعی تودماغی حرف زدن. کلمات را جویده جویده و به صدای آهسته و به صورتی نامفهوم ادا کردن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). بریده و نامفهوم و آمیخته با تردید سخن گفتن به سبب ترس یا شرم یا عدم اطلاع
لغت نامه دهخدا
(شُ تَ)
آواز برآوردن از لبهای جمعآمده و نفسهای آرام به توالی به درون کشنده، (اصطلاح عامیانه) دم جنبانیدن و پوزه به پر و پای کسی مالیدن چنانکه سگ. مانند سگ دهان سودن به هرجای. (یادداشت مؤلف). مانند سگ دنبال کسی با حال تبصبص و تملق یا تملقی سخت رفتن. به تملق همیشه دنبال کسی رفتن به انتظار سودی. تملقی به دنائت. مثل سگ که برای صاحبش دم جنباند تملق و تبصبص نمودن. تملق نمودن با عمل و گفتار. تملق و چاپلوسی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فس فس کردن
تصویر فس فس کردن
به کندی کاری را انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
جویده جویده و تو دماغی سخن گفتن با تانی و درنگ، بسیار سخن گفتن، جویده جویده و تو دماغی سخن گفتن با تانی و درنگ بسیار سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موس موس کردن
تصویر موس موس کردن
چاپلوسی کردن برای بدست آوردن خاطر کسی تملق گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فس فس کردن
تصویر فس فس کردن
((~. کَ دَ))
به کندی کاری را انجام دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسمی کردن
تصویر مسمی کردن
((~. کَ دَ))
معین کردن، گماشتن
فرهنگ فارسی معین
چاپلوسی کردن، تملق گفتن، خوشباش گفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دست دست کردن، اهمال نمودن در کار، تردید و دودلی در عمل
فرهنگ گویش مازندرانی